صفحه شخصی من

  • ۰
  • ۰

نامه به یک دوست

نامه ای به یک دوست

 

دوست من سلام

مدت ها از آخرین دیدار ما میگذرد. این روزها خبری از آن دوست قدیمی ندارم. نمیدانم چه میکند؟! نمیدانم کجا هست؟! حتی نمیدانم که میداند که بر من چه گذشت!!!؟
حتی نمیدانم باز از آن کوچه و مهتاب شب خبری هست یا خیابان های پر رفت و آمد مشغولش کرده.

یادت هست که با هم از سرخی سیب گفتیم و از عطر بودنش. یادت هست که من گازی به سیب زدم و تو نگاهم می کردی بی آنکه نگران سهم خودت باشی.

راستش را بخواهی هنوز به نیمه سیب مانده، که از دستم رها شد فکر میکنم. زمین افتاد و تو هنوز من را در چشمانت نگه داشتی.

به یقین مسیر طولانی بر من گذشت. ثانیه ها سنگین تر از همیشه و قدم هایی که نای رفتن نداشت.

 

سخن را کوتاه کنم. این را بدان که هر روزی که گذشت احساس حسرت و گناه آمیخته از نگاهی که داشتی و من قدر ندانستم.

لطفی که تو داشتی و من جواب خوبیِ تورا با سکوت دادم.

مرا ببخش...ببخش به مهربانیت. چرا که سفری در پیش است و برگشت معلومم نیست

خدانگهدارت.

  • ۰۰/۰۲/۰۵
  • علیرضا صادق زاده

نظرات (۱)

کاش حرف هاتون به اون دوست رو بدون واسطه و مستقیم به خودش بگید. دنیا خیلی کوتاه‌تر از اون چیزیه که فکرش رو می‌کنیم. اگه فرصت و مجالی برای ابرازِ احساستون پیدا نشه، بیشتر از پیش حسرت می‌خورید.

گاهی از سکوت معنای اشتباهی برداشت می شه و هرگز قابل جبران نیست.

موفق باشید. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی