صفحه شخصی من

  • ۰
  • ۰

سرو_سبز

ای که هر قدمت سبز

گذری کن زین بیابان

به چه تمنا کنم ای سرو

تو که هر نگاهت بهاریست

دل مرده ی خمورم

حاجت می و ساغرم نیست

تا به کی توانم انتظار ای همه حُسن

حاجت ما روا نیست؟!

دل میرود ای صاحب کَرَم زدست

گر تو بگیری جانم بدست...

فردا کی شود قول فردا میدهی

امروز را بگو که امروزم غنیمت است

ع.صاد

  • علیرضا صادق زاده
  • ۰
  • ۰

بارانم

من از جنس بارانم؛ می بارم

بی آنکه بدانم

سقف خانه ها از آن کیست!!

من از جنس بارانم؛ می بارم

بی آنکه بشمارم پیاله ها را

من از جنس بارانم و خوب می دانم

تو را بی چتر چرا!!!

من از جنس بارانم؛ که می بارم

تا عشق را تازه کنم در دلت

من از جنس بارانم و می بارم

تا خیس کنم

گونه های به اشک آلوده ات را

من از جنس بارانم

که می بارم...

ع.صاد

  • علیرضا صادق زاده
  • ۰
  • ۰

دلتنگ

 آمدم با دلی پر از نگاه تو

آمدم با سینه ای جا مانده از تو

آمدم اما پای آمدن نبود

رفتن هم فرصت دوباره ای نبود

آمدم دیدمت از دور

فاصله ها کم نیست

قد آن فرصت یک دم

قد یک چای داغ

که شاید...

سرد شدنش بهانه ای باشد

برای بیشتر دیدن تو

دلم بهانه میگیرد

بهانه ی خنده های تو

دلم بی تابی میکند

بی تاب صدا زدن های تو

دلم آشوب می کند

آشوب نبودن های تو

دلم دلتنگی می کند

دلتنگ بودن های تو

ع.صاد 

  • علیرضا صادق زاده
  • ۰
  • ۰

نامه به یک دوست

نامه من به یک دوست

سلام؛

زمانی این متن را می نویسم که تو در تنهایی به سر می بری. تنهایی به پیشنهاد خود من!

امشب منم تنها شدم و در این تنهایی تو را دائما از فکر میگذرانم. حال که خودم را بدون تو دیدم کمی نگران شدم. چه حس خوبی دارد که کسی نگرانم شود یا جویای احوال و حال و روز و شبم بشود و اگر نباشد چه؟؟

دوستی نعمت گران بهایی است چه حیف باشد که خود این نعمت را از ترس چهارچوب های قدیمی و زنگ زده دریغ کنم. بمن توجه کن... توجه ات را میخواهم. نگران و مضطرب شدم که تو هم نباشی.

انسان باید گاهی از بیرون به دوستی بنگرد و شمایل و تمامش را ببیند. تو چقدر زیبا هستی....

شکر نعمت دوستی ، قدر دوست دانستن است. وقف توجه و کرامت وقت. حتی انفاق عمر.

آری تنهایی انگار مرا یک لحظه تنهاترم کرد. تورا دور دیدم و تاسف خوردم. چرا وقتی بودی چنان که باید نبودم. اصلا بمن چه فکر و عقل چه می گوید. فکر و عقل هم اگر تنهایی را می فهمیدند شاید چرندیات دیگران برایش مهم نیود.

در تنهایی ام جای قدم هایت را می شمردم، چه خطایی کردم!! تو هر لحظه با من بودی، کدام قدم؟! کدام رد پا ؟!

اندک زمانی است که می اندیشم. این بار دلم را جای عقل نشاندم. چرا باید تورا در تاریکی روز های تنهایی از دست بدهم؟ به چه قیمتی؟ افسوس بس نیست؟!

تا کی دفتر خاطرات را پر کنم؟ تا کی خاطرات را از ترس زیر فرشِ گذشته، پنهان کنم؟ تو در همین جایی در همین نزدیکی. تو آسمان منی، تو هوای نفس های به شماره افتاده ی منی.

اشتباه کردم. خطا کردم این چه تنهایی و چه بی کسی بود!؟

در این روزگار پر زرق و برق و فریبنده که هر کسی ویترینی از خویش ساخته، مگر پیدا می شود کسی از مهر و محبت که ویترین خالی ام را تماشا کند؟؟!

مگر تو نبودی که سال ها نگاهت به ویترین آدمی بود که حتی یکبار هم چراغش را برای تو روشن نکرد؟!

اما باز ماندی و در پی چه و بدنبال جه؟ درست است که چراغت برای صیادی میدرخشید که ماهی تنگ بی آب مرا بٌرد ولی باز میدانم نگاهت به آن ویترین خالیست....

دوستی غنیمت است. دوستی با تو غنیمت است. تو همانی که من در خود می جستم، در تنهایی ام.

آه این تنهایی تنهایم نمی گذارد. میخواهم تنها باشم و به تو فکر کنم. اگر بودنت غیر ممکن نبود، بودنت را جشن می گرفتم و کلمات را گردن آویز می کردم.

اصلا مگر چند بار زنده ام؟؟! بگذار بگویم که بعد از تو ویترین را بارها خالی میکنم که شاید ...

 

اغلب انسان قدر داشته هایش را نمی داند و حسرت همیشگیست. حتی قدر کلمات که در پس یک تصویر یا صدایی از دور.

  • علیرضا صادق زاده
  • ۰
  • ۰

سلام

رسالت تو چیه در زندگی؟

این سوالیه که من از خودم بارها پرسیدم. گاهی مفهوم پیچیده ای داره و گاهی اینقدر ساده که شاید نادیده گرفته بشه. هر چی باشه وجودش می تونه به زندگی معنا بده.

یه بار دیگه می پرسم. رسالت تو چیه در زندگی؟

رسالت با چشم انداز تفاوت داره. چشم انداز یه جور تصویر دور از موقعیت "شدن" هست. جایی که میخوایم بهش برسیم. در حالی که رسالت این معنی رو نمیده. رسالت رو از خودم میخوام معنی کنم.

رسالت یه جور فکر، نگرش، ایده یا نیت هست که ما باهاش یا به قصد اون، کارهایی رو انجام میدیم و یا برای اون کارهایی رو انجام میدیم. میخوام از نیت استفاده کنم. نیت از کاری که انجام میدیم در نهایت. و یا دلیل نهایی انجام کاری. دلیل بودن شما و من در این جهان که قطعا بیهوده نیست!

ممکنه که شما فکر کنید رسالت از قبل تعیین شده و ما اختیاری برای اون نداریم. اما اینطور نیست. هر انسانی میتونه رسالت خودش رو خودش مشخص کنه. البته که "تعهد" لازمه رسالت است.

بذار یه مثال بزنم. من انتخاب کردم که رسالتم این باشه : " دنیا رو به جای بهتری برای زندگی تبدیل کنم".

این رسالت رو پیدا کردم یا بهش رسیدم یا هر چیز دیگه. حالا این رسالت به کارهام معنا میده. اصلا چرا ما برای کارهایی که انجام میدیم معنا لازم داریم؟

پوچی حالتی از بی معنایی رخ میده که فرد رو دچار افسردگی و یأس میکنه. گفتن جمله " که چی بشه؟" یا "این کار رو انجام بدم که چی؟" یعنی مفهوم یا دلیلی برای اون کار وجود نداره. پیدا نشده یا نیست.

حالا وقتی دلیل محکمی برای انجام کار داری دیگه قضیه فرق میکنه. اون کار سخت باشه یا آسون بالاخره انجامش میدی. چون دلیل واضح و محکمی داری.

رسالت همین کار رو میکنه. زندگی رو برات معنا دار میکنه.

خب رسالت من چی بود؟   " دنیا رو به جای بهتری برای زندگی تبدیل کنم". پس هر کاری میکنم یه دلیل محکم براش دارم. یا برای رسالتی که دارم کاری انجام میدم. زندگیم معنا داره. انتخاب ها دارای دلیله و منم بهش تعهد دارم. پس اگر تصمیم میگیرم که در این وبلاگ مطلبی بنویسم دلیلش مشخصه و میدونم در نهایت برای چه منظوری این کار رو انجام میدم. اگر بخوام درس بخونم یا شغلی که انتخاب میکنم یا هر چیز دیگه ای.

حالا بگو رسالت تو چیه؟

رسالت تو میتونه هر چیزی باشه. چون تو انتخاب میکنی. ثروتمند شدنت میتونه رسالت باشه. کارآفرین بودن میتونه رسالت باشه. مهربون بودن با آدم ها هم همینطور...

رسالت دائما در جریان کارهات هست. کاری رو انجام نمیدی که دلیلی براش نداری. کاری رو انجام میدی که براش دلیل داری.

یه پرستار کارش توی بیمارستان میتونه رسالتش باشه. یه مهندس یه دکتر یه بازیگر یا هر کسی دیگه ای.

ماهیت قضیه گولت نزنه!!

و در نهایت حواست باشه که رسالتی که رو انتخاب کنی که تا آخر عمر همراهت باشه و وابسته به چیزی نباشه.

هر سوالی در مورد رسالت داری تو زندگی ازم بپرس. اگر بتونم کمکت کنم یعنی تونستم به رسالتم توی زندگی هم عمل کنم.

بهم ایمیل بزن یا از طریق شماره بهم پیام بده...

Alireza.sadeghzadeh@gmail.com

09122875025

  • علیرضا صادق زاده
  • ۰
  • ۰

تعریف سوم از تمرکز با استفاده از کاربرد

در این قسمت از تعریف چند مثال بیان می کنم و در این فعالیت ها موضوع تمرکز و توجه رو مورد بررسی قرار می دهیم.

مثال یک: فردی در یک مسیر مشخص در حال دویدن است و با هدفون به موسیقی گوش میدهد.

این فرد از طرق مخلتف در ارتباط با چند چیز است.

اول با محیط اطراف، جزئیات و اتفاقات بیرونی با دیدن ، شنیدن ، بو کردن ، حس کردن و درک از محیط.

دوم با حالات جسمانی و فیزیکی خودش و تغییرات جسمی با حس کردن و درک از بدن خودش.

سوم با موسیقی در حال پخش با شنیدن و حس کردن

چهارم با حالات روانی با حس کردن و درک فرد از خودش.

پنجم حالات ذهنی مانند افکار، عقیده و باور های خودش که چون افکار و باور ها ماهیت خنثی دارند احساسی را درگیر نمیکنند.

  • حالا این فرد به چیز هایی توجه و روی چه چیزی تمرکز می کنم؟

(به این موضوع فکر کنید)

 

مثال دو: فردی با کمانی در دست آماده ی تیر اندازی به سیبل است.

اول با محیط اطراف، جزئیات و اتفاقات بیرونی با دیدن ، شنیدن ، بو کردن ، حس کردن و درک از محیط.

دوم با حالات جسمانی و فیزیکی خودش و تغییرات جسمی با حس کردن و درک از بدن خودش.

سوم با کمانی که در دست دارد با دیدن، لمس کردن، حس کردن و درک از کمان.

چهارم با حالات روانی با حس کردن و درک فرد از خودش.

پنجم حالات ذهنی مانند افکار، عقیده و باور های خودش.

  • این فرد روی چه چیز تمرکز و به چه چیزهایی توجه دارد؟

 

مثال سوم: فردی در کافه ای تقریبا خلوت نشسته، فنجان قهوه ای در مقابل و سیگاری روشن در دست.

اول با محیط اطراف، جزئیات و اتفاقات بیرونی با دیدن ، شنیدن ، بو کردن، لمس کردن ، حس کردن و درک از محیط.

دوم با حالات جسمانی و فیزیکی خودش و تغییرات جسمی با حس کردن و درک از بدن خودش.

سوم با فنجان قهوه و سیگار روشن در دست، با دیدن، بو کردن، لمس کردن، مزه کردن ، حس کردن و درک از قهوه و سیگار.

چهارم با حالات روانی با حس کردن و درک فرد از خودش.

پنجم حالات ذهنی مانند افکار، عقیده و باور های خودش.

  • این فرد به چه چیزهایی توجه و روی چه چیزی تمرکز دارد؟

 

نکته: تمرکز لازمه ی حضور است. و دروازه ی حضور ، حواس انسان.

 

مسئله ای که بین این سه مثال فرق دارد نوع انجام فعالیت است.

  • علیرضا صادق زاده
  • ۰
  • ۰

تعریف دوم از تمرکز با شرح و بسط.

تمرکز یعنی انجام یک فعالیت در جایگاه مناسب، فضا و زمان مناسب و هم راستا کردن انرژی های ذهنی، باورها و افکار.

برای درک بیشتر باید چند مورد رو توضیح بدم.

 

اول : "فعالیت" میتونه هر کاری باشه. چه کاری که در قبالش پولی دریافت می کنیم یا کاری از روی علاقه یا حتی اجبار و ناچاری. اما نکته ی اصلی در تعریف فوق "یک فعالیت" است.

 دوم : ما معمولا در لحظه های مختلف در برخورد با موضوعات و اتفاقاتی خود را در "جایگاه" خاصی قرار می دهیم. این قرارگیری معمولا ناخودآگاه است اما با آگاهی و حضور بصورت خودآگاه تبدیل می شود. جایگاه قربانی، جایگاه مسئول و دیگر جایگاه ها.

سوم : هر فعالیتی برای انجام نیاز به "فضا و زمان" مناسب دارد. مثلا در یک مهمانی شلوغ و پر سر و صدا امکان خواندن کتاب با توجه کافی وجود ندارد.

چهارم : هم راستا شدن چند چیز برای یک هدف یعنی تجمیع کردن در یک جهت.

پنجم : ما انسان ها دارای قوه تخیل هستیم و افکاری سرشار از انرژی( چه مثبت و چه منفی) داریم که از باورهایی تقویت کننده یا محدود کننده نشئت می گیرند. انرژی های ذهنی دارای موج و فرکانس هستند. (ارجاع به گوگل)

افکار نیز دارای بار الکترومغناطیس و فعال کننده ی احساس هستند و تاثیر گذار. همانطور که فکر کردن به چیزی مطلوب حالات خوشایندی را در ما ایجاد می کند. باور ها نیز تاثیر گذارند هر چند بیشتر ناآگانه و بدون شناخت لازم.

حالا با توضیحات بالا تعریف تمرکز را مجدد بیان می کنم...

تمرکز یعنی اینکه شما فقط یک فعالیت را در فضایی متناسب در زمانی معین،دقیق، مشخص و منحصر بفرد با تجمیع کردن در یک جهت انرژی های ذهنی مثل افکار موثر، تخیل سازنده و باور هایی تقویت کننده، انجام دهید.

  • علیرضا صادق زاده
  • ۰
  • ۰

تمرکز

مقدمه:

چند روزی ذهنم درگیر معنای تمرکز شده بود به سبب گفتگو با یکی از دوست های قدیمی و نزدیک. این گفتگوی کوتاه در خصوص اجرای یک ایده و من بدلیل عدم "تمرکز" اجرای این ایده رو عقب انداختم. ولی دوست عزیز نظر دیگه ای داشت. همین موضوع باعث شد بیشتر و عمیق تر بدنبال معنا و کاربرد تمرکز باشم.

 

قسمت اول:

تعریف اول از تمرکز با رسم شکل.

 یک دایره رو تصور کنیم که اسمش رو میذاریم "توجه". هر چیزی
در دایره قرار میگیره مورد توجه ما هست. حالا مرکز دایره یعنی

"مرکز توجه" می تونیم بگیم "تمرکز".

در نتیجه این دایره دارای چهار قسمت است.

یک: محیط بیرون دایره (خارج از حوزه توجه)

دو: مرز دایره ( مرز توجه یا حساسیت)

سه: محیط داخلی دایره ( فضای توجه)

چهار: مرکز دایره ( مرکز توجه یا تمرکز)

در دایره توجه اگر مرکز توجه ما عدد چهار باشد و ما روی آن تمرکز داریم با این حال توجه به ستاره آبی هم داریم!

برای درک بیشتر میشه به دوربین تفنگ تک تیراندازها اشاره کرد.


 

  • علیرضا صادق زاده
  • ۰
  • ۰

نامه به یک دوست

نامه ای به یک دوست

 

دوست من سلام

مدت ها از آخرین دیدار ما میگذرد. این روزها خبری از آن دوست قدیمی ندارم. نمیدانم چه میکند؟! نمیدانم کجا هست؟! حتی نمیدانم که میداند که بر من چه گذشت!!!؟
حتی نمیدانم باز از آن کوچه و مهتاب شب خبری هست یا خیابان های پر رفت و آمد مشغولش کرده.

یادت هست که با هم از سرخی سیب گفتیم و از عطر بودنش. یادت هست که من گازی به سیب زدم و تو نگاهم می کردی بی آنکه نگران سهم خودت باشی.

راستش را بخواهی هنوز به نیمه سیب مانده، که از دستم رها شد فکر میکنم. زمین افتاد و تو هنوز من را در چشمانت نگه داشتی.

به یقین مسیر طولانی بر من گذشت. ثانیه ها سنگین تر از همیشه و قدم هایی که نای رفتن نداشت.

 

سخن را کوتاه کنم. این را بدان که هر روزی که گذشت احساس حسرت و گناه آمیخته از نگاهی که داشتی و من قدر ندانستم.

لطفی که تو داشتی و من جواب خوبیِ تورا با سکوت دادم.

مرا ببخش...ببخش به مهربانیت. چرا که سفری در پیش است و برگشت معلومم نیست

خدانگهدارت.

  • علیرضا صادق زاده
  • ۰
  • ۰

آدمِ نو

آدمی در عالم خاکی نمی آید بدست

عالم دیگر بباید ساخت و از نو آدمی

#حافظ

 

چند روزی بفکر تغییرات بزرگی در زندگی بودم. ولی راه برایم مشخص نبود. تا اینکه به ناگاه این بیت در ذهنم صدا کرد. با خود چند بار تکرار کردم. اول درک نمی کردم چرا این بیت؟؟؟! اما  بعد از چند بار تکرار چیزی نظرم را جلب کرد.

مصرع اول میگوید آدم در عالم خاکی بدست نمی آید. پس آدم کجا بدست می آید؟

چیزی که نظرم را جلب کرد در مصرع دوم بود." عالم دیگر باید ساخت ".

عالم دیگر یعنی چه؟؟ یعنی دنیای دیگری باید بسازیم؟

کم کم نور از روزنه ای نمایان شد. عالم دیگر ! و از نو آدمی... آدم جدید!!

برای آدم نو باید دنیای قبلی یا فعلی رو تغییر داد. دنیای آدم بیرونش نیست بلکه درون خود اوست.

اما از کجا معلوم می شود منظور عالم درون است؟

اول آنکه اگر دنیای بیرون را عالم خاکی که هست فرض کنیم با تمام شرایط و محدودیت هایش عالم دیگری وجود داره که باید ساخته بشود، دنیای بیرون ساخته شده و ساختن آن قائل به فرد نیست! (این نظر شخصی بنده است)

بلکه تکامل، اجتماع، طبیعت و خیلی چیزهای دیگری برای ساختن عالم خاکی یا بیرونی دخیل است. این در حالیست که عالم درون قائل بفرد بوده و انسان خود خالق دنیای درون می باشد.

دوما در عالم بیرون اختیار هر چیز در دست انسان نبوده و صاحب اختیار دنیای بیرون نیست. در حالی که اختیار جزء لاینفک عالم درون است.

در نگاه وجودگرایی(Existentialism) گفته شده : " هر انسان دنیای بر ساخته ای دارد که خود مؤلف آن است". دنیای بر ساخته می تواند عالم درون باشد.

عالم دیگر بباید ساخت و از نو آدمی

و "از نو آدمی" که میشود گفت همان آدم جدید است. بسیار خب برای آدمِ نو چه چیزی لازم است؟ ساختن عالم دیگر.

شرط آدمِ نو ساختن، عالم دیگر ساختن است یعنی ساختن عالم درون. اگر عالم درون ساخته شود "آدمی نو" ، متولد می شود. پس تغییرات از درون است و ساختن عالم دیگر.( نکته این است که عالم دیگر که دنیای درون فرض شده باید تغییر کند چرا که انسان فعلی حاصل عالم فعلی بوده)

آدم که کمال انسانیست در دنیای بیرون (که همان دنیای خاکی است) بدست نمی آید. برای آدم ساختن، عالمی دیگر باید ساخته شود که انسان مؤلف و صاحب اختیار آن است. "انسان" با ساختن عالم درون "آدم" می شود.

رفتارهای فعلی، نتایج بدست آمده و شرایط حال و اکنون نتیجه ی نگرش و باورهای درونی ماست. عالم درون که جایگاه باورها، عقاید و ... است باید تغییر کند تا رفتارها و نتایج در عالم خاکی(بیرون) تغییر کند.

 

  • علیرضا صادق زاده