صفحه شخصی من

  • ۰
  • ۰

بخش دوم: جنگجو

وقتی برای اولین بار به چشماش نگاه کردم متوجه معصومیت معناداری شدم. درسته که نوع ایستادنش مثل یک قهرمان یا جنگجو بود اما پشت این سر سختی، دختری پنهان شده که سختی های زیادی رو پشت سر گذاشته و روح بزرگی داره.

مجبور بود سرسخت و جنگجو باشه. وقتی ازش پرسیدم چرا همون چیزی که هستی رو پنهان کردی و نشون نمیدی فقط یه چیز گفت: مجبورم چون ضربه میخورم.

بهش حق دادم و درکش کردم چرا که در جامعه ما دخترها با چالش های زیادی طرف هستند و اون شکایت داشت از برخوردها.

شجاعت و بی باکی از سر و رویش نمایان بود، هر چند از ظرافت های دخترانه اش چیزی کم نمیشد.

با اشتیاق حرف میزد و مثل آب روان و حرکات دستش حساب شده بود.

گاهی سکوت میکرد که با هر سکوت فضایی باز میشد از خلأ.

زمان زیادی نبود و باید حرف هایی می‌شنیدم و هر از چند گاهی سوالی می پرسیدم تا بیشتر بشنوم.

نمیدونم چقدر گذشت اما لحظه ای که گفت باید بره تازه فهمیدم که دیگه زمان ندارم. با خودم فکر میکردم فقط یک آشنایی ساده و کوتاه اما جالب بود. ابراز خوشحالی کردم . آخر دست اسمش رو گفت و از هم خداحافظی کردیم.

میرفتم و بیخیال از هر چه هست

ناگه زمانه دلم برد از هر چه هست

بله درسته، زمانه کار خودش را کرد آن هم پای بساط پیرمردی که هیچ نداشت....

  • ۰۳/۰۹/۰۷
  • علیرضا صادق زاده

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی